خاطرات مظفرالدین‌شاه: پول‌های نقره و طلا به هوا انداختند زدیم و به بعضی فرنگی‌ها به یادگار دادیم

Wait 5 sec.

یک کشتی بزرگی از دریا می‌آمد که به قدر دویست چراغ الکتریسیته در آن روشن بود. خیلی جلوه و تماشا داشت.