فروغ فرخزاد که حوالی دانشگاه تهران بود و تظاهراتی هم در جریان بود به یکباره می بیند که دانشجوها در حال فرار بودند. خب ناچار پیش خودش می گوید که دانشجوها را ممکن است بگیرند. چند نفر از آن ها را سوار می کند.