پزشک جوانی که از خستگی، بیخوابی یا تحقیر مافوق خود رنج میبرد، احساس گناه میکند اگر شکایت کند. سکوت، بخشی از حرفه میشود و همین سکوت، در نهایت، مرز میان فداکاری و فروپاشی را از میان میبرد. او نه برای رهایی از رنج شخصی، بلکه برای پایان دادن به تضاد میان ارزشهای تحمیلشده و واقعیت فرسایندهی زیست حرفهای خود، مرگ را برمیگزیند.