همسر احمدشاه به پنجره روزنامه چسبانده بود که چشمش به مجسمه رضاشاه نیفتد

Wait 5 sec.

از ایشان سوال کردم: «آیا هنوز از رضاخان نفرت دارید؟» خانم در جواب گفت: «چگونه می‌توانم نفرت نداشته باشم! روزی که به دستور رضاخان قرار شد من به فرانسه بروم و به احمدشاه ملحق شوم و به حالت تبعید در پاریس زندگی کنم... سرم را به آسمان بلند کردم و گفتم رضاخان! امیدوارم روزی را ببینم که سرت زنده و تنت مرده باشد...»